رمان رستاخيز

۳۰ بازديد

رمان رستاخيز، اثر رمان‌نويس نامي روس، لئو تولستوي است كه در سال ???? به چاپ رسيد. رستاخيز را آخرين اثر داستاني بلند تولستوي مي‌دانند. تولستوي در اين رمان به شرح داستان نجيب‌زاده‌اي مي‌پردازد كه سعي دارد رنج و مشقتي را كه سال‌ها قبل بر دخترك رعيتي وارد آورده كه سبب شده تا كار دخترك درنهايت به زندان سيبري بكشد جبران كند. نگاه تولستوي به رستگاري و رسيدن به آن از طريق عشق و بخشش، و محكوم دانستن خشونت در اين رمان بر ديگر موضوعات قالب است.  رستاخيز داستاني روان‌شناختي است كه با زبان خودماني از احساس گناه، خشم و بخشش سخن مي‌گويد و درعين‌حال به بيان اوضاع اجتماعي مردم روسيه در اواخر قرن نوزدهم ميلادي نيز مي‌پردازد؛ رمان رستاخيز آيينه‌ي خشم تولستوي نسبت به نا عدالتي‌هاي دنيايي كه در آن مي‌زيست نيز هست.

«هر انسان و موجود زنده‌ي ديگري اين حق را دارد كه مزه‌ي شادي را در جواني بچشد.»

اين اثر تولستوي نصف رمان جنگ و صلح و دوسوم رمان آناكارنينا حجم دارد؛ از هر نظر اثري حماسي است و شايد بتوان آن را بحث‌برانگيزترين رمان تولستوي دانست چراكه پشتوانه‌اش، موضوعات قوي سياسي و مذهبي است. عجب داستاني! تولستوي اين رمان را در سال ????، در روسيه و تحت رهبري تزار نيكولاي دوم و در دوران سركوب شديد مخالفان به نگارش درآورد. داستان در اتاق دادگاه آغاز مي‌شود و ديري نمي‌گذرد كه خواننده به درون روايتي عميق و تكان‌دهنده كشيده شود؛ روايتي از سيستم قضايي ناكارآمد و ناعادل، فقر و ثروت كه هركدام در يك سر اين طيف جا خوش كرده‌اند و مردي كه با خود در نزاع است و از جايگاه خوب اجتماعي‌اش براي بهره‌كشي از ديگران استفاده مي‌كند.

آن مرد، پرنس دميتري نخليودوف نام دارد؛ كسي كه براي قضاوت به دادگاه احضار مي‌شود و درنهايت وحشت متوجه مي‌شود كه يكي از سه نفري كه در دادگاه محاكمه مي‌شوند، كاتيوشا است؛ دختر جوان و زيبايي كه خود او در دوران خدمتش در ارتش فريبش داد، دامنش را لكه‌دار كرد و درنهايت قساوت رهايش كرد. دميتري متوجه مي‌شود كه كاتيوشا در فاحشه‌خانه‌اي كار مي‌كرده و در آنجا به‌قصد دزدي به يك مشتري زهر خورانده است، كه البته هنوز مشخص نيست كه او گناهكار است يا خير.

لئو تولستوي در رمان رستاخيز از انبوه شخصيت‌هاي گوناگون كه هركدام با چيره‌دستي شخصيت‌پردازي شده‌اند، استفاده مي‌كند تا چشم‌اندازي از اوضاع زندگي مردم روسيه در آن زمان به مخاطب خود هديه كند؛ مردمي كه هم رعيت ميانشان هست، هم مجرم، هم اشراف‌زاده و هم سياست‌مداران متمول، هم نگهبانان زندان و هم وكيل.

دميتري با ديدن دختر به خاطراتش در گذشته كشيده مي‌شود و مي‌فهمد كه دختر را حقيقتاً دوست مي‌داشته و حالا با ديدن اوضاع دخترك تا گردن در احساس گناه فرورفته و قصد دارد به هر طريقي كه شده او را در اين پرونده ياري دهد. دميتري متقاعد مي‌شود كه دختر بي‌گناه است و تلاش مي‌كند او را از وضعيت بدي كه در صورت گناهكار شناخته شدن در زندان سيبري انتظارش را مي‌كشد، نجات دهد. او حتي حاضر است زندگي پرزرق‌وبرقش را فدا كند تا براي نجات كاتيوشا در كنارش باشد و حتي از او درخواست ازدواج نيز مي‌كند اما كاتيوشا نمي‌پذيرد. نخليودوف از جايگاه اجتماعي‌اش براي پرده‌برداري از فساد و دورويي طبقه‌ي اشراف استفاده مي‌كند و بناي نا عدالتي را به لرزه درمي‌آورد.

سفر روان‌شناختي دميتري در رمان رستاخيز تا حد زيادي برجسته است؛ خواننده با پيش رفتن داستان شاهد است كه ديميتري از مردي پوچ و راحت‌طلب به انساني داراي عزم پولادين و احساسات لطيف و انسان‌دوست تبديل مي‌شود. ديميتري همچنان كه به ملاقات كاتيوشا، كه در زندان منتظر است تا ببيند سرنوشت برايش چگونه رقم مي‌خورد، مي‌رود داستان ديگر زندانيان را نيز مي‌شنود كه در هيچ‌كدام از عدالت خبري نيست. دميتري نه‌تنها به كمك كاتيوشا، كه به كمك آن‌ها نيز برمي‌خيزد. شرايط براي كاتيوشا نيز به همين منوال است؛ او ديگر به نا عدالتي كه در حقش روا شده اهميتي نمي‌دهد و دميتري را وسيله‌اي براي كمك به ديگران قرار مي‌دهد. زندان او را تغيير داده و دميتري هم به‌وضوح مي‌داند كه دختري كه هم‌اكنون روبه روي او است ديگر به كسي كه پيش‌ازاين مي‌شناخت شباهتي ندارد.

تولستوي داستان‌گوي قهاري است كه واقعيت خشن را با گرماي محبت و عشق تركيب مي‌كند. دو چيزي كه سبب مي‌شود رمان رستاخيز تولستوي اين‌چنين بي‌نقص باشد يكي شخصيت‌پردازي‌هاي بي‌بديل اوست و ديگري نثر روان و سيال اثر؛ باوجوداين دو ويژگي خيلي سخت مي‌شود كتاب را زمين گذاشت.

رمان رستاخيز آن سرعت آثار هيجاني را ندارد اما به‌هيچ‌وجه نمي‌توان گفت كه فضاي آرامي دارد؛ تنها چيزي كه مي‌توان درباره‌ي اين اثر گفت اين است كه همه‌چيزش به‌اندازه است و در كل بدون شك يكي از شاهكارهاي ادبيات روسيه است.